مدیران دیوانهای که ایده های ناب را بر باد میدهند
ریان: داستان موفقیت استارتاپ ها، ایده ها و کارآفرینان را بارها و بارها شنیده ایم. آن هم در حالیکه بیش از 95 درصد استارتاپ ها شکست میخورند و روایت آن زیر 5 درصد در دنیای کسب و کار به صورت داستان قهرمانان نقل می شود. برخی دیگر هم سعی میکنند دلایل شکست آن اکثریت را تحلیل کنند و بگویند که چرا استارتاپ ها شکست میخورند؟ اما، حرف من چیز دیگری است. حرف من این است که بزرگترین دلیل شکست استارتاپ هایی با بهترین ایده ها، آن هم درست پس از زمانیکه مسیر رو به رشدی را طی کردند تنها یک […]
ریان: داستان موفقیت استارتاپ ها، ایده ها و کارآفرینان را بارها و بارها شنیده ایم. آن هم در حالیکه بیش از 95 درصد استارتاپ ها شکست میخورند و روایت آن زیر 5 درصد در دنیای کسب و کار به صورت داستان قهرمانان نقل می شود. برخی دیگر هم سعی میکنند دلایل شکست آن اکثریت را تحلیل کنند و بگویند که چرا استارتاپ ها شکست میخورند؟
اما، حرف من چیز دیگری است. حرف من این است که بزرگترین دلیل شکست استارتاپ هایی با بهترین ایده ها، آن هم درست پس از زمانیکه مسیر رو به رشدی را طی کردند تنها یک چیز است: عدم کنترل صحیح احساسات آن کارآفرین!
بله، مسئله دقیقا انسانی است و دنیای کسب و کار، هرچند از تکنولوژی های مختلفی بهرهمند شود باز هم تحت تاثیر احساسات و عواطف انسانی قرار میگیرد چرا که شاکله اصلی هر کسب و کاری، یعنی منابع انسانی آن را انسانهایی تشکیل میدهند که متفاوت از سیستم و فرآیند هستند و در کنار مهارتهای سخت، نیاز به مهارتهای نرم دارند.
کارآفرینانی که توانسته اند ایده های جذاب و متفاوتی ارائه دهند و تا مراحلی هم آن ایده ها را پیش ببرند، متفاوت از اکثریت جامعه به مسائل فکر میکنند و اغلب هوش هیجانی بالایی دارند، اما الزاما و ذاتا مدیر نیستند و همینجاست که آن ها به مشکلات عدیده ای برخورد میکنند.
این افراد ایده هایشان را به محصول تبدیل میکنند و با یک تیم کوچک (اغلب زیر 10 نفر) در مسیر رو به رشد قرار میگیرند و این میان علاوه بر وظایفی مثل توسعه کسب و کار و بازار، فروش، توسعه محصول، مدیریت تیم و… وظیفه تامین سرمایه را نیز برعهده دارند و ممکن است در این میان مجبور به پیوت نیز بشوند. خب، این فرد کارآفرین باید در کنار تنها مشخصه شاخص خود یعنی «ایده پردازی» کلیه مهارتهای دیگر را نیز کسب کند که اغلب ناموفق عمل میکند.
مدیریت تیم، شاید از تامین مالی هم سخت تر باشد، ایده پردازی که با تخریب خلاق به میدان آمده است نمیتواند به راحتی در مسیر چارچوب داری کار خود را ادامه دهد و این او را خسته میکند و ناگریز ایده های جدید را به کار خود اضافه میکند. نیروهای مشغول در استارتاپ (که معمولا حقوق کمتری در برابر انعطاف بیشتر دریافت میکنند)، کم کم از بی نظمی و تغییرات مداوم به ستوه می آیند و از طرفی دائما مورد ارزیابی مدیر ایده آل گرا قرار میگیرند. کارآفرین از آنجایی که همه زندگی خود را بر کسب و کار خود صرف میکند از نیروها نیز توقع کار شبانه روزی و تلاش بی وقفه دارد.
این مسائل با عث میشود نیروها کم کم به فکر خداحافظی بیفتند و جذب نیروی جدید برای این ایده پرداز سختگیر هم پروسه دشواری دارد، کارآفرین متخصص منابع انسانی نیست و به ندرت هم از مشاوران در حوزه های مختلف کمک میگیرد، اگر هم بگیرد در آخر به مشاور خبره میگوید: «حرفهای شما درست است، در حرفه ای بودن شما هم شکی ندارم، اما تجربه موفق شما مربوط به سازمانی بزرگ است و ما استارتاپ تازه ای هستیم که شرایط متفاوتی داریم، به احتمال زیاد روش پیشنهادی شما مناسب ما نیست!»
در همین حین که بنیانگذار خلاق از تامین مالی یا جذب سرمایه درمانده شده و با مشکلات دیگر هم دست و پنجه نرم میکند، در میان نیروهای خود مستآصل شده و میخواهد چهره خوب رهبر را هم از خود ارائه دهد. اینجاست که از شدت فشارهای وارده به منطقه امن و تنهای خود فرو میرود و رویکرد جدیدی را در پیش میگیرد: احساساتی بودن!
او با احساس زیادی که نسبت به کسب و کار و ایده اش دارد، به ناچار به شریک یا نیروهایی پناه میبرد که فقط او را ستایش میکنند و به اهداف مختلفی مثل سهام، ارتقا شغلی یا حتی مسائل عاطفی از هر نوع عملکرد وی تعریف میکنند. این فرد تحت فشار سردرگم نیز که به این تعاریف نیاز دارد، عنان کسب و کار را به صحبتهای این افراد میسپارد و از طرفی نیز نسبت به سرمایه گذاران نیز گارد میگیرد چرا که نسبت به ایده اش تعصب خاصی دارد. این فرآیند تا زمانی ادامه می یابد که نیروهای ناامید و در دست چاپلوسان استارتاپ از شرکت خارج میشوند و سرمایه گذاران نیز از پافشاری های کارآفرین خلاق ولی متعصب به ستوه آمده و از سرمایه گذاری منصرف میشوند، اینجاست که تنها دو راه پیش پای کارآفرین باقی میمانند:
اول، دست برداشتن از تعصب و اعتماد بیمارگونه به افراد و دیدن واقعیتهای کسب و کار.
و دوم، پذیرش شکست و بازگشت به سیستم کارمندی شرکتی بزرگ برای گذران زندگی!
دیدگاهتان را بنویسید